فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

فرهام و آراد

هفته پيش رفته بوديم خونه مامان بزرگ آراد ، فرهام اولين بار بود كه ني ني كوچكتر از خودش مي ديد و براش خيلي جالب بود ، اسباب بازيهاش رو با كمال ميل بهش مي داد و نازش مي كرد ، آفرين پسر مهربون و دست و دل بازم ...........از اون روز هم مي گه پرديا ؟ آداد ؟ ني ني ؟ ممه ؟ (پريسا ، ني ني آراد داره كه ممه مي خوره) خدا حفظش كنه خيلي ني ني بامزه و نازي بود ...
26 آذر 1391

فرهام در هفته اي كه گذشت ....

بدق : برق ، اشاره به لوسترها بادان : باران هبابا : هندوانه ، تنها چيزي كه مي بينم بعد از پسته با عشق مي خوره و مدام در يخچال اشاره مي كنه كه بده يويو : خاله رويا مامانا : جديدا به مامانم مي گه مامانا و به من مي گه ماماني امير : عاشق امير محمد و عمو پورنگه و تا از خواب بعد از ظهر پا مي شه اشاره به تلويزيون مي كنه و مي گه امير تاتي : تاكسي ، اولش از تو كتابش ياد گرفت اما تو خيابون ديدم كه اشاره مي كنه و مي گه تاتي بات : اتوبوس ، عاشق اتوبوسه و جيغ مي زنه كه با اتوبوس بريم بيه : بچه ام ديگه با ادب شده وقتي صداش مي كنيم بجاي ها مي گه بله البته يك درميون و با هزار تا ناز و كرشمه ، مامان قربون اون بله گفتنت بشه عزيز دلم ...
16 آذر 1391

پسر شيرين زبون ما.....

فرهام مي خواي وقتي بزرگ شدي چه كاره بشي ؟  آددر ( آقاي دكتر) بابادي كجا رفته ؟ اداده (اداره) ماشين فرهام اسمش چيه ؟ ديويدبيد (206) فرهام شما كجايي هستي : ايناني (ايراني) خونتون كجاست ؟ برديس (پرديس ) شما رو كي به ما داده ؟ اودا (خدا) اوبي :  خوبي مانين : ماشين بادي : بازي ميما : مامان شيما بابا دي : بابا مهدي اولا : كلاه دال : شال آقوق : قاشق گٍووو : گردو بادان : بادام ، باران دردددن : كرگدن       ...
16 آذر 1391

بادي .........................

ساعت 6.5 صبح : فرهام : مامان ميما ، مامان ميما ، مامان ميما ، ما................ ، بادي ، بادي ،بادي ماماني خسته و خواب آلود : فرهام تورو خدا بزار يكم بخوابم فرهام :بابا دي ، بابا دي ، بابا ...........................بادي ، بادي بابايي : واي فرهام خواب موندم ديرمه بابايي بايد برم اداره فرهام : مامان ميما ، مامان ميما ، بادي ،بادي خوب مي دونم كه بايد هر چه سريعتر قيد خواب رو بزنم و در حالي كه پسرك دستم رو گرفته و مي كشه برم بشينم تو اتاقش و بادي كنيم ساعت 7.5 صبح : فرهام : مامان ، مامان ، بابا دي ، ددر ، اداده ماماني داغون :مامان جان گريه نكن ،بابايي ددر نرفته ، رفته اداره زود برمي گرده اونوقت مي ريم ددر ...
12 آذر 1391
1